دلارام دلارام ، تا این لحظه: 14 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره
دلسا دلسا ، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 21 روز سن داره

دلارام و دلسای عزیزمون

سفر به قشم

1393/11/23 12:24
نویسنده : زری
1,252 بازدید
اشتراک گذاری

دختر خوبم سلام  جزیره زیبای قشم

از این که دیر به دیر میام تا خاطراتمون رو ثبت کنم ناراحتم. ولی چاره‌ای نیست چون میدونی که درگیر امتحانات من و بابا بودیم. خودتم تا میبینی دارم با کامپیوتر یا گوشیم کار می کنم میای سراغم و یه درخواستی داری، مثلا همین الان دوتا مقوا آوردی که برات دایره ببرم که ساعت درست کنی. فدات شم منم که از خدامه کاردستی درست کنی. 

خلاصه با خانواده آرمینا تصمیم گرفتیم که بریم قشم. چون امتحان آخر بابا دوم بهمن ماه بود اون ها هم منتظر ماندن تا سوم با هم حرکت کنیم. 

سوم بهمن ساعت پنج صبح حرکت کردیم و یه صبحانه توی راهی خوردیم که وقتمون زیاد گرفته نشه. تو وآرمینا هم خیلی خوشحال بودین که با هم همسفر بودید. از توی ماشین به هم نگاه می کردین و بای بای میکردین. 

خلاصه رفتیم و رفتیم تا به شهر بابک رسیدیم و توی پارک ناهار خوردیم و بعد هم حرکت کردیم تا به سیرجان رسیدیم. اونجا یه چرخی تو شهر زدیم وهتل جهانگردی رو مناسب دیدیم. شب اونجا موندیم تا بابا و عمو خستگی در کنن و شما هم کلی بازی کردین

هتل جهانگردی

دلی روی تخت

کشتی حامل ماشین‌ها بعد از خوردن صبحانه به طرف بندر پل حرکت کردیم و تصمیم گرفتیم که ماشین خودمون رو بزاریم توی پارکینگ بندر و بقیه سفر رو توی ماشین عمو بمونیم که هم ما بزرگترا با هم باشیم و هم شما و آرمینا. 

ماشین‌ها رو با کشتی های مخصوص به جزیره میبردن که خیلی جالب بود. ما هم از ماشین خارج شدیم رفتیم روی طبقه بالای کشتی، خیلی باصفا بود از دور جزیره رو میدیدم. تو اولش ترسیدی فکر کردی کشتی تند میره وقتی آرامش کشتی رو دیدی لذت می بردی. 

وقتی به جزیره رسیدیم به منطقه درگهان رسیدیم و اونجا ناهار خوردیم و به سمت قشم حرکت کردیم. اونجا دنبال یه خونه مناسب گشتیم. بعد از یکی دو ساعت بابا و عمو با وسواس یه خونه پیدا کردند که خیلی تمیز نبود ولی چون خسته بودیم تصمیم گرفتیم یه شب بمونیم و برای سه شب بعد یه جای خوب ومناسب پیدا کردیم. 

از همون ساعت اولی که رسیدیم اول سری بازار زدیم و شب هم رفتیم دریا. 

چی بگم از دریا که غیر قابل وصف بود. پاک آبی با صدایی دلنشین، آرامش رو با تمام وجود حس می کردیم. شما بچه‌ها که فقط میخاستین برید شنا کنیددلی آبکشیده

ماسه بازی

پارک ساحلی

پارک

دلم

روز دوم بعد از خوردن صبحانه رفتیم بازار و خرید کردیم و برات لباس و یه ساعت مچی که دوست داشتی خریدیم. بعد از یه رستوران غذا گرفتیم و رفتیم کنار دریا خوردیم. بعد از ظهر شما وآرمینا کلی شنا و ماسه بازی کردین. بعد هم دوباره بازار گردی تا شب. روز سوم اختصاص دادیم به جاهای دیدنی جزیره. 

اول رفتیم جزیره ناز اونجا یه جزیره زیبا وعجیب بود که میشه با ماشین رفت. اونجا صبحانه خوردیم و زنهای بومی جزیره برامون نقش حنا کشیدن.

جزیره ناز

جزیره ناز

خیلی خوشحال بودی همش مواظب بودی حنا پاک نشه. تو جزیره دوتا موجود دریایی عجیب دیدیم. یکی طوطیا، یکی خیار دریایی. 

طوطیا

چند تا صدف هم برات خریدم. 

بعد رفتیم سمت قایق های گشت جزیره هنگام. فکر کنم بهترین قسمت سفرمون همین بود. سوار قایق شدیم حدود نیم ساعت رفتیم تو دل دریا، محل دلفین ها، دلفین‌های زیبا و دوست داشتنی، من که عاشقشون بودم. 

دلفین‌هابه صورت گله ای میومدن روی آب و موازی قایق شنا میکردن. واقعا صحنه قشنگ و به یاد ماندنی بود. حدود ده دقیقه پیش دلفینها بودیم، بعد رفتیم ساحل نقره ای یا طلایی، چون ماسه هاش مثل اکلیل براق بودن. 

بعد هم رفتیم جزیره هنگام، یه جزیره کوچیک با چند خانوار بومی.

زنهای جزیره برای مسافرها غذاهاي محلی با ماهی و میگو درست میکردن، ما هم برای ناهار پلو میگو گرفتیم. 

چندتا صدف و ستاره دریایی برات یادگاری خریدم. 

بعد هم رفتیم قسمتی که آکواریوم طبیعی نام داشت وماهیهای خوشکلی داشت. پرنده های دریایی هم زیبایی جزیره رو بیشتر میکردن. 

بعد از خوردن ناهار رفتیم جنگل های زیبای حرا رو ببینیم، اونجا استراحت کردیم ولی چون خسته بودیم قایق سواری جنگلی رو نرفتیم و به دیدن از ساحل بسنده کردیم. 

دلارام و آرمینا در جنگل های حرا

وقتی به قشم برگشتیم دوباره رفتیم بازار و برات لباس وسرویس روتختی و عروسک بی بی که دوست داشتی خریدیم. مبارک گل دختر. 

 

روزهامون تو قشم به گردش و تفریح و بازار میگذشت واقعا دوست نداشتیم برگردیم آخه هوا واقعا عالی بود و دریا خیلی خوب و زیبا بود ولی خوب مجبور بودیم که برگردیم. 

روز پنجم رفتیم جایی که با کشتی ماشین‌ها رو آورده بودیم و از جزیره و زیباییهاش خداحافظی کردیم وبرگشتیم بندری که ماشین خودمون رو گذاشته بودیم. 

حرکت کردیم به سمت یزد، توی راه ناهار خوردیم و شب رسیدیم یزد. اونجا یه مهمان پذیر تر و تمیز پیدا کردیم و شب رو گذروندیم. چیزی که برامون خیلی جالب بود هوای بسیار عالی و بهاری یزد بود. با اینکه بهمن ماه بود ولی اصلا سرد نبود. ما هم از فرصت استفاده کردیم و یه سر بازار زدیم که یه روفرشی کار خود یزد گرفتم و مقداری شیرینی جات خوشمزه یزد مثل باقلوا و قطاب و پشمک و حاجی بادوم و... واسه خودمون و سوغاتی خریدیم. بعد هم رفتیم جاهای دیدنی مثل مسجد و میدان امیر چخماق و زندان سکندر و خانه لاری ها وآتشکده زرتشتیان رو دیدیم. 

بعد هم رفتیم رستوران سنتی خوان دو حد یزد که هم فضایی بسیار زیبا و دلنشین داشت هم کیفیت و طعم غذاهاش عالی بود، خلاصه چند ساعتی هم توی یزد خوش گذروندیم و ساعت سه بعد از ظهر به سمت اراک حرکت کردیم. شب ساعت یازده رسیدیم خونه.

این هم از سفر یک هفته ای دختر گلم، میدونم اونقدر بزرگ شدی که بیشتر مسافرت یادت مونده، امیدوارم چیزی از قلم ننداخته باشم، هر چند سعی کردم خلاصه بنویسم، در پایان برات آرزوی بهترین و شادترین روزها رو دارم. انشاءالله همیشه به سفر و گردش و تفریح باشی عشقم. دلی روی عرشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)