ساخت وبلاگ
امروزپنج شنبه 7 آذرماه سال 1392 من مامان زری تصمیم گرفتم واسه دخترگلم خانوم خانومای خودم اتفاقهایی روکه توی این 4 سال ونیم زندگی قشنگ دخترم افتاده روبراش بنویسم همیشه دوست داشتم لحظه لحظه بزرگ شدنشو یه جایی ثبت کنم ودرآینده باخوندنش خاطراتمون رو مرور کنیم میدونی مامانی یکم دیر شده بعضی چیزارو فراموش کردم و دوربین در دسترس نداشتم تا عکسهای زیادی بگیرم وچیزی رو از قلم نندازم باید عکس ها تو یکی یکی بیارم و ویرایشش کنم که بعدها که بزرگ میشی واین مطالب رو میخونی ببینی که مامان وبابا با همه وجود وعشقشون در کنارت بودن .الان که دارم برات مینویسم شما مهد کودک هستی وماشاالله خیلی خانم دلبری شدی
نازنینم این اولین دقایق به دنیا اومدنته ،قشنگ ترین لحظه عمر مامان وبابا ساعت 7صبح دوشنبه 11خردادسال1388خدایا شکرت یعنی رحمت از این بالاتر هم هست
فرشته کوچولوی من با وزن 2950وقد50سانت بایه صورت کوچیک وعروسکی اونقدر ظریف بودی که به سختی تو دست جا میشدی ازهمون لحظه اول تولدت چشمای قشنگت باز بود وصورتت مثل ماه میدرخشد
دورت بگردم که خیلی آروم بودی وهرکی میومد دیدنت میگفت اسمش واقعا بهش میاد
اینجا 15روزه بودی وقتی بابا ازاراک اومد آمادت کردم و با بابایی اولین گردش سه نفره مون رفتیم یادمه کلی ازت فیلم وعکس گرفتیم وخوش گذشت ولی فرداش که برای چکاپ بردیمت دکتر گفت که بچه تون زردی داره وباید توی بخش نوزادان بستری بشه(سخت ترین شرایط واسه مادر)
خوب 4روز توی بیمارستان بودیم تا زردیت خفیف شد ومرخصمون کردن
سلامم به تو ای گلنشونم خوش اومدی خوش اومدی به خونم
خلاصه اینکه بعداز50روز از خونه مامان جون اومدیم اراک خونه خودمون البته مامان جون و مادربزرگ هم باهامون اومدن که تنهانباششیم
جونم برات بگه مامانی خیلی دختر خوب وارومی بودی ولی تا5ماهگی کولیک داشتی وشب هاازدرد به خودت می پیچیدی گریه می کردی واین دردت هیچ درمونی نداشت و دکترات میگفتن که باید خودش خوب بشه که همین طورم شد
اینم 3ماهگی دخترم که با عمه فاطمه رفته بودیم پارک
تولد4ماهگی نازنین خانوم مبارکاون روز دزفول بودیم و صبحش با خاله لیلا رفتیم بهداشت و واکسن 4ماهگیتو زدیم .شبش هم عروسی فامیلای عمه دعوت بودیم همیشه به عروسی رفتن
اینجا هم منو دخترم تو خونه تنها بودیم و همیشه وقتی کاری نداشتم یه بلایی سرت می اوردم و ازت عکس می گرفتم مثل اینجا که یه روسری مسخره زدم سرت ولی تو خیلی ناز و خواستنی شدی
عاشق این عکستم
هستی مامان توی 7ماهگی دو تا دندون دراوردی وتوی 8ماهگی تونستی بدون کمک بشینی
نه ماهه که شدی ماه اخرای بهمن 88بود که با بابایی بردیم گوشهای کوچیکتو سوراخ کنیم یادمه گوش اول رو که سوراخ کرد انگار شوکه شدی و بعد از چند لحظه گریه کردی منم زود بهت شیر دادمو آرومت کردم وبعداز یه ربع گوش بعدی و دوباره قطره های مثل الماس اشک دخترم
انجا هم یه روز خنک ولی آفتابیه تو اردیبهشت 88بابایی ماروبرده بود یکی از باغهای اطراف خنداب خیلی شاد و خوشحال بودی کلا عاشق ددرر بودی و هستی و انشاالله خواهی بود
بابا هم واسمون کباب درست کرد آخه نازنین خانم خیلی دوست داره یعنی بعداز یک دوره 5ماهه
خوردن غذاههای میکس یا نرم شده حالا غذای سفت وجویدنی رو ترجیح میدادی مثل کوبیده جوجه پیتزا ماکارانی ساده و فرمی و انواع چلو خورش مخصوصا قورمه سبزی رو هیچ وقت رد نمی کردی
نوش جونت عشقم راستی چون شبها دیر میخابیدی منم نصف شب حتی ساعت 1و نیم شب برات ماکارانی یا کتلت درست میکردم که خوب میخوردی تازشم هیچ وقت غذای مونده یا اماده بهت نمیدادم
اینم جیگر طلا سوار دوچرخه مردم
تواردیهشت 88بود که تصمیم گرفتیم بریم شیراز یه سر به خاله زهره بزنیم که یه آب وهواییم عوض کرده باشیم .ار اراک تا شیراز راه طولانی بود و حسابی خسته شدیم تا اینکه شب رسیدم پیش خاله .سه روز اونجا بودیم و خیلی خوش گذشت تنها مشکل این بود که شما فقط بازی میکردی و درست غذا نمی خوردی و در طول روز فقط یه وعده مفصل میخوردی اونمم چه غذاهای سفتی .باورت میشه با|8تا دندون کوچولو شیشلیک و پیتزا رو با ولع میخوردی
حالا هم چندعکس خوشکل از دختری ناز کنار آرامگاه بزرگان شعر و ادب
دختری دارم عسلی دارم خدا میدونه چه دلبری دارم دخترم خوبه گل محبوبه دخترم نازه خیلی طنازه
دخترم آی دخترم دخترم خوبه آره دخترم نازه
وقتی 3 یا4 ماهه بودی میخواستم لالایی بخونم تا بخوابی ولی بلد نبودم وشروع کردم فی البداهه خوندن که این کلمات میومدن وریتمشم یه آهنگ قدیمی (دختر مردم)گذاشتم که دیدم خیلی خوشت اومد و خوب گوش کردی تا خوابت گرفت از اون روز همیشه برات می خونم راستی وقتی 2ونیم ساله شدی وحرف زدنت قابل فهم شد خودتم حین بازی این لالایی رو زمزمه میکردی
بازم شادی و بوسه گلهای سرخ ومیخک میگن کهنه نمیشه (تولدت مبارک)
تواین روز طلایی تو اومدی به دنیا وجود پاکت اومد توجمع خلوت ما
تو تقویما نوشتیم تو ماه وتوی این روز ازآسمون فرستاد خدا یه ماه زیبا
یه کیک خیلی خوش طعم با چندتا شمع روشن یکی به نیت تو یکی از طرف من
الهی که هزار سال همینو جشن بگیریم به خاطر وجودت به افتخار بودن
تو این روز پر از عشق توباخنده شکفتی با یه گریه ساده به دنیا بله گفتی
ببین تو آسمونها پر از نور و پرندس تو قلبها پر عشقه رو لبها پر خندس
تو هستی وچشمات بهانس واسه خوندن همین شعرو ترانه تو دنیای ما زندس
واسه تولد توباید دنیارو اورد ستاره رو سرت ریخت تورو تا آسمون برد
تولدت عزیزم پر از ستاره بارون پر از بادکنک وشوق پراز آینه وشمعدون
الهی که همیشه واسه تبریک امروز بیان یه عالم عاشق بیان هزارتا مهمون
این جاهم تولد نازنین دختره که عکسهاش خیلی کمه آخه مامان دست تنها بود ولی فیلمهاش بیشتره
میلاد تو شیرین ترین بهانه است که میتوان با آن به رنجهای زندگی هم دل بست ودر میان این روزهای شتابزده عاشقانه تر زیست
میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم